معشوق من... از بی توجهی تو ... چه رنج آور تر؟ محبوب من... از فراموشی و دوری از تو چه چیز سخت تر؟ معبود من... از احساس غریبی با تو چه مشکل تر؟ خدایا! لذت می بری وقتی یکی باهات حرف می زنه!؟ آمال و آرزوهای بچگانه ش رو برات میگه؟! بهش نمی خندی؟ ... ای تنها شنونده ی نجواهای من... یادم فراموشت نکند الهی و ربی... (بریم روی فرکانس خودمونی) خدای اونایی که فکر میکنن خیلی پول دارن، خدای اونایی که فکر میکنن خیلی قدرت دارن، خدای اونایی که فک میکنن خیلی زور دارن... خدایی پولداریی که میدونن هیچی ندارن وقتی تو رو ندارن، خدای راس قدرت هایی که می دونن تا تو نظر بهشون نکنی، قدرتی که زیر دستشون پشیزی نیس، خدا زور مندانی که زور الکی به کسی نمیگن ... خدای بچه مایه دارا، خدای بچه پاپتی ها... خدای رنجدیده ها، خدای دلشادها... خدایی که توی این دنیا بین هیچکدوم از بنده ها فرق نمی زاری.. خدایی که همه یه بار هم شده تو رو به خدایی صدات زدن! ...(خیلی عجیبه نه؟؟) خدای آدمهای خوشحال... خدای آدم های بد حال... خدای اونایی که خیال میکنن تو رو میتونن یه جاهایی پیدا کنن که تو نیستی!!! خدای خالق زیباترین ها... ... خدایی اونایی که فکر میکنن همه کارهایی که میکنی اشتباهه و کار خودشون درسته، خدای اونایی که فکر میکنن اگه از تو روی برگردونن دیگه کارهات لنگ می مونه... خدای زمینی که اندازه اش در برابر آسمان (باور کنین) هیچی نیس! ... خدایی که با همه ی عظمت و بزرگیت به یکی مث من ؛ روی اون زمین خاکی که در برابر بزرگی باور اندازه ی عالم مادی هیچه... یه موقعهایی نگاه میکنی... مرده ی اون نگاهتم... بیشتر نگاهم کن! خدایی که سیاسی بازی نمی کنی، سفسطه نمی بافی، دروغ تو کارت نیس، هیچ جای کارت لنگ نمی زنه، به هیچ کی محتاج نیسی، ... خدایی که پاکی... رفیق به تو میگن، به خدا! دارم می ترکم... اصن من نمیدونم!!! هزار جور قانون فیزیک و ریاضی و شیمی .... سر هم می کنیم، همه اش رو هم قبول داریم، ولی قانونهایی که خدا وضع کرده رو با دید شک بهش نگاه میکنیم...( بخونم ببینم چی میشه! انجام بدم ببینم چه طور میشه!! هنوز داریم خدا رو امتحان می کنیم!! خیلی عجیبه.. خیلی) خیلی نامردیم.. شما نه! من ! خیلی نامردم! نمیدونم با این اتفاقهایی که برام افتاده دیگه بتونم اینجا مطلب بنویسم یا نه! نمیدونم شایسته ی این هستم که حرفام رو یکی دیگه هم بشنوه، نمیدونم.. نمی دونم... همه ی ذهنم شده سوال... یه مدت از دنیا جدا بودن... یه مدت از.. ( یه چیزی بگم ؟ احساس میکنم مردمی که خدا رو فراموش کردن، هم نفسی باهاشون فراموشی میاره، باعث می شه تو هم از یکی که نمی خواستی هیچوقت فراموشش کنی دور بشی... نفس دنیا میگیردت!! ازشون که جدا بشی، به طرف دیگه نزدیک تر میشی!!! توی این مدت اینجوری شدم! اصلا از ریاضت و تارک دنیا شدن طرفداری نمیکنم، تحت هیچ شرایطی هم تو کتم نمیره که یکی بشه تارک دنیا!! شاید انتخاب دوست گزینه ی بهتری باشه، انتخاب کسانی که باهاشون دم خور و همدمی... نه اینکه فک کنین شما ... ای بابا!! به قول یکی از دوستام چقد تعارفی هستی!! کلی دارم میگم ، به خودتون نگیرین... تاثر پذیرفتن از اجتماع، و یا یه همچین چیزی! کی میتونه منکرش بشه؟ ) شاید برامون اثبات نشده! چن بار میخوای خدا رو امتحان کنی! چن بار؟ ... خدایا! خودت این زبون رو در جهت درست هدایتش کن! به خودت قسم، من نمی تونم از پسش بربیام!! یه حرفایی میزنه که به زور اگه بتونم جلوش رو بگیرم.. اگه بتونم... بالاخره یه روز می ترکم! چیه! چرا اینجوری نگاه میکنین!!
به اندازه ی یه سال آپ کردن، حرف دارم ولی هیچکدومش نمی تونه آرومم کنه
ماه رمضون چندتا نشونه داره، اولیش اینه که دیگه نماز صبح های من لب طلایی نیست و قضا نمیره، بعدیش اینکه یهو همه چی رنگ و بوی دیگه ای میگیره، یهو حس میکنی روزها چه طولانی میشن، چقدر وقت اضافه میاری و... آخریش اینه که یاد بچگی هام می افتم! یکی نشونه ی دیگه اش احساس عجیبه نیمه ی ماه و دلتنگی چند روز بعدشه... بابابزرگم به نیمه ی ماه رمضان که می رسیدیم میگفت کمر ماه شکست، هر موقع یاد اون حرفش می افتادم ناخود آگاه ستون فقراتم تیر میکشید! چه زود گذشت!! نیمه ی ماه، تولد اولین فرزند دخت نبی (س) و مولا علی (ع) بود، اونقدر غرق کیک تولد شدم که پاک یام رفت. الان نیمه رو رد کردیم، از تولد فرزند مولا تا ضربت خوردن و شهادت مولا، فقط چند روز فاصله است... همه ی شبهای سال غریبی و غم این چند شب آتی رو ندارن، اصلا نمی تونم یه لحظه هم تصورش رو بکنم... خدایا! دلم برات تنگ شده !شدیدا دلتنگ توه!! خفن! بی اندازه! مدام سراغ تو رو میگیره، هی بی قراری میکنه.... میگه مگه قرار نبود دل خونه ی صاحب دل باشه؟ ... اصلا فکرش رو هم نمی کنی که چقدر می تونم دلتنگت باشم! البته حق هم داری! دلی که دل به دنیا داده، جای خدا نیس، حب هر چیزی دیگه ای افتاد توی دل، خدا رو بیرون میکنه... عجب! راستی! فهمیدم چرا سر نماز اینقدر دوست داری حواسمون به تو باشه و نه جای دیگه، فهمیدم... می دونی از کجا؟! از اونجایی که وقتی با یکی از دوستام حرف می زدم، ولی اون کلا یه جای دیگه ای بود، خیلی بهم بر خورد!! داره با من حرف می زنه، حواسش پیش یکی دیگه اس! نامرد!!! راستی روزی چند بار به من میگی نامرد! پنج بار... با بیشتر؟ نمیگی؟ نگی ها! من خودم می دونم... خدایا! هنوز به فکر اون بادبادکه سرگردون و زلزله و اینا باش، من یادم میره، ولی تو نه! ____________________ میگه چرا آپ نمیزنی میگم می ترسم میگه از چی ؟ میگم از اینکه این حرفا بعدا علیه خودم استفاده بشه میگه یعنی چی؟ میگم یعنی اینکه پس فردا بیان یقه ام رو بگیرن بگن این حرفا رو تو زدی! چرا پاش واینسادی؟ چرا خودت فراموش کردی؟ اینجا رو منبر هوار هوار کردی، پایین که اومدی چی کار کردی؟ چرا؟ چی شد؟ فرار کردی؟...
|
About![]() ![]()
نویسندگان وبلاگ : آسمون[2] گاهی به آسمان نگاه کن Archivesمرداد 1389اردیبهشت 1389 تیر 1389 مرداد 89 شهریور 89 Links
عاشق آسمونی Categories
|