سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کویر مینایی

ماه رمضون چندتا نشونه داره، اولیش اینه که دیگه نماز صبح های من لب طلایی نیست و قضا نمیره، بعدیش اینکه یهو همه چی رنگ و بوی دیگه ای میگیره، یهو حس میکنی روزها چه طولانی میشن، چقدر وقت اضافه میاری و... آخریش اینه که یاد بچگی هام می افتم!

یکی نشونه ی دیگه اش احساس عجیبه نیمه ی ماه و دلتنگی چند روز بعدشه...

بابابزرگم به نیمه ی ماه رمضان که می رسیدیم میگفت کمر ماه شکست، هر موقع یاد اون حرفش می افتادم ناخود آگاه ستون فقراتم تیر میکشید! چه زود گذشت!!

نیمه ی ماه، تولد اولین فرزند دخت نبی (س) و مولا علی (ع) بود، اونقدر غرق کیک تولد شدم که پاک یام رفت.

الان نیمه رو رد کردیم، از تولد فرزند مولا تا ضربت خوردن و شهادت مولا، فقط چند روز فاصله است... همه ی شبهای سال غریبی و غم این چند شب آتی رو ندارن، اصلا نمی تونم یه لحظه هم تصورش رو بکنم...

خدایا! دلم برات تنگ شده !شدیدا دلتنگ توه!! خفن! بی اندازه! مدام سراغ تو رو میگیره، هی بی قراری میکنه.... میگه مگه قرار نبود دل خونه ی صاحب دل باشه؟ ...

اصلا فکرش رو هم نمی کنی که چقدر می تونم دلتنگت باشم! البته حق هم داری! دلی که دل به دنیا داده، جای خدا نیس، حب هر چیزی دیگه ای افتاد توی دل، خدا رو بیرون میکنه... عجب! 

راستی! فهمیدم چرا سر نماز اینقدر دوست داری حواسمون به تو باشه و نه جای دیگه، فهمیدم... می دونی از کجا؟! از اونجایی که وقتی با یکی از دوستام حرف می زدم، ولی اون کلا یه جای دیگه ای بود، خیلی بهم بر خورد!! داره با من حرف می زنه، حواسش پیش یکی دیگه اس! نامرد!!! راستی روزی چند بار به من میگی نامرد! پنج بار... با بیشتر؟ نمیگی؟ نگی ها! من خودم می دونم...

خدایا! هنوز به فکر اون بادبادکه سرگردون و زلزله و اینا باش، من یادم میره، ولی تو نه!

____________________

میگه چرا آپ نمیزنی

میگم می ترسم

میگه از چی ؟

میگم از اینکه این حرفا بعدا علیه خودم استفاده بشه

میگه یعنی چی؟

میگم یعنی اینکه پس فردا بیان یقه ام رو بگیرن بگن این حرفا رو تو زدی! چرا پاش واینسادی؟ چرا خودت فراموش کردی؟ اینجا رو منبر هوار هوار کردی، پایین که اومدی چی کار کردی؟ چرا؟ چی شد؟ فرار کردی؟... 


+نوشته شده در شنبه 89/6/6ساعت 5:7 صبحتوسط من گم را تو پیدا کن | | نظر