سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کویر مینایی

خسته! توی ماشین ، توی یک کوچه که نمیشناسم..

یه صدایی میاد! ضبط  انگار داره میخونه ولی نمیخونه..

نگاهم ! خیره به ظلمت شب به چراغهایی که عرض کوچه را سایه انداختند ،به یک ستاره ،که نیست..

تو فکر هیچ ، به یاد هیچ. گلویی از بغض ، بغضی از اشک لبریز ولی همین ، فقط همین..

یه دل پر گریه دارم از دست روزگار ، از دست خودم ، از دست تو که هیچ تقصیری نداری!

دیدن یک ستاره ، همونی که نیست..میتونه برام یک معجزه به حساب بیاد..

سلام دوستان خیلی خوب و عزیزم ، میدونم غیبتم طولانی بود ..

امیدوازم که بتونم همیشه حاضر باشم و وبلاگ و به کمک دوست خویم "من گم را تو پیدا کن"آپ کنم.


+نوشته شده در جمعه 89/4/18ساعت 10:0 صبحتوسط آسمون | | نظر