سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کویر مینایی


آنقدر ننوشته ام که قلم به ننوشته هایم عادت کرده و و آنقدر نخوانده ام که چشمانم به دیدن عکسها ... و آنقدر فکر نکرده ام که پذیرفتن هر جمله ای در پلک  به هم زدنی میسر میشود!! ... پس بگو هر آنچه باور داری، تا باور کنم هر آنچه می گویی.

( خدایا! دیگه داره کم کم فراموشم میشه که به این بشر یه عقلی هم دادی! کم کم داره فراموشم میشه که حافظه ای هم وجود داره!!... این حافظه میتونه تاریخی باشه، میتونه هر کسی برای خودش یه تاریخ داشته باشه، هر کوچه ای...  هر شهری... هر ملتی .. و سرانجام هر تفکری تاریخی داشته باشه و چه درسهایی که میشه از این تاریخ گرفت... میشه با جمله ها و کلمه ها بازی کرد، میشه گفت که بعضی تفکرات به تاریخ پیوسته اند و برخی هاشون دوباره از دل تاریخ باز جوانه زدن و ریشه ی فکری یه فرد از کجا نشات گرفته... ولی این وبلاگ جای این حرفا نیس! ... فقط از واژه ی زباله دان تاریخ و از خود این زباله دان فاصله میگیرم )

 برگردیم سر حرفای خودمون،خدایا! شنیدی که ...!؟ نشنیدی!؟ پس بزار برات بگم که...!! چیه! شیطنتم گل کرده!! اونم توی این اوضاع ! نه؟

خدایا! تو بخشنده ترینی! خودت بهتر میدونی چه طور هر کسی رو به راه بیاری، من یقین دارم هر کسی رو یه بار هم شده طوری متنبه کردی که گفته باشه" توبه! .. قول میدم از این گرفتاری که نجات پیدا کردم، دیگه فلان کار رو نکنم .. دیگه فلان حرف رو نزنم... "  و از این دست حرفا! اما کو حافظه ی تاریخی که یه ساعت قبلش رو به یاد بیاره ( خودم رو میگم!! ) ... حرف باد هوا بود که رفت!! پس اینجا مینویسم که یادم نره! " خدایا! استغفراله ربی و اتوب الیه.. خدایا! مرا ببخش! از گناهانم در گذر! چون دارم به سوی تو باز میگردم! و کسی که به درگاه تو راه یابد عاری از ناپاکیست! مرا از درگاهت مران! )

خدایا! تاریخم فراموشم نشه!

 چرا اینجوری شده حرفام!! سعی میکنم تمرکز کنم! به حرفایی که با تو دارم فکر کنم... و باز هم سعی میکنم!

رحیما! کریما! ای حبیب من! به بازوانم توان ده، همتم را عالی دار، روانم را روشن و ذهنم را باز  کن! راه چشمانم به عقلم باشد و مسیر گوشهایم به بنبستی که تا تفکر نکرده، در به روی گفته های دیگران باز نکند، و زبانم ... وای از زبانم!! تو نگهدارش باش که تاوان سبک سریهایش را نتوانم داد.

الهی! رو به سوی تو آوردن آسان است، آنان که از تو روی میگردانند چه توانی دارند!؟

الهی! آنانی که روی از تو گرداننده بودند، ناتوان ترند که!! چرا که توان روی به سوی تو کردن را ندارند... توانشان ده، و آبرویشان بخش تا روی رو کردن به تو را داشته باشند

الهی! ربی! تو را خواهم و دیگر هیچ! باور کن! حال اگر تو را نمیخوانم، علت چیست !؟ نمیدانم!

___________

پ.ن: معذرت و اظهار شرمندگی فراوان! از اینکه توان جبران قدم رنجه ی دوستان و زیارت وبهاتون برام فعلا مقدور نیست... باز هم معذرت از اینکه نمیتونم اونجور که باید مطالبم رو محکم و منسجم بنویسم... اندکی صبر!


+نوشته شده در شنبه 89/8/8ساعت 12:22 صبحتوسط من گم را تو پیدا کن | | نظر